امروز: ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

مهر فصل شکوفه ها و شکفتن ها

مهر-ماه

یاران سبز : مهر را در قامت معلم شیک پوشی می بینم که تازه از شهر آمده است و ما در صفوفی ناهمگون در مقابلش ایستاده ایم ولی همواره به مهر و مهربانی لبخند می زنیم . کلاسها بوی تازگی می دهند و عطر کتابها تفسیر مهربانی اند . معلم واژ ه ها را عاشقانه هجی می کند .
دبستان کاهگلی روستا رو به میدان وسیعی آغوش گشوده است میدانی که فاصله بین روستا و مدرسه را پر کرده است .
مهر که می آید مادر ، مهربان تر می شود شاید در دلش برای کودک پا به مدرسه اش آرزوهایی دارد . مهر آغاز روییدن الفبای عشق برزبان ساده کودکانه است . مهر یعنی گشودن کتاب زندگی و ازدحام ساده همسالانی است که با قدمهای کوچکشان ترانه فصل را سرمی دهند و دل را به فصلی از گلهای بی منت بارون پیوند می رنند .
در همهمه همکلاسی ها و دعواهای مسیر مدرسه تا خانه چه خاطراتی خوابیده است . مهر که می آمد با خود بوی باران را به همراه داشت تا روزهای آشتی کنان پاهای برهنه با زمین باشد . فصلی که ما را به روزها و شبهای بارانی رعد آسا گذر می دهد . فصلی تازه از راه می رسد و پاییز آرام آرام فرشی رنگین زیر پایت می گستراند و با آمدنش بوی باران در گوش زمین ترنمی تازه سر می دهد . باران که بیاید پدر بیماری اش را فراموش می کند . فصل روشن عاشقی گل می کند و صدای شوق انگیز کل در جان روستا می پیچد . باران که بیاید کوکب خانم ماست و شیر تازه اش همیشه آماده است . باران که ببارد کبری قول می دهد که کتابش را گم نکند . پرندگان بر شاخه ها ترانه می خوانند و بزهای کوهی از کوه پایین می آیند و حتی تا دیدرس روستا دیده می شوند .
دلم این روزها هوای نم نم باران دارد . دلم در جستجوی دستان پدری است که دستم را در دست معلم مهربانی گذاشت . اولین باران همیشه در پاییز بود . بعد از باران بود که معلم قفل بزرگی بر درب کلاس می زد و ما را روانه دشتها ی اطراف روستا می نمود . بی خیال از معلم ر اهنما و بازرسی که قرار بود از شهر بیاید . از این جاده های خاکی باران خورده چه کسی جرات تردد دارد و ما آسوده خیال به کوه و دره و دشت می زدیم . چه لذتی داشت در س و آموزش در این فضای آزاد پاییزی که بیشتر از همه ی فصل ها بوی بهار می داد .
معلم امروز به شهر رفته است تا سری به اداره بزند و برای خودش وسایلی خریداری کند . در غیاب معلم، مدرسه را روی سرمان می گذاریم . سهراب و جمشید دعوای حسابی می کنند مبصر کلاس از دستمان کلافه شده است . اما بی کار نمی نشیند و در تکه کاغذی اسامی دانش آموزان را یادداشت می کند . آموزگار که می رسد همه در خود فرو رفته اند کسی صدایش در نمی آید . مبصر برگه را به دست معلم می دهد .
در صف صبحگاهی به ردیف ایستاده ایم . یکی دو چوب جیره همه ما می شود . دستها را زیر بغل می گیریم و به کلاس می رویم . زنگ استراحت که می زنند همه چیز فراموش می شود . امید و بهمن به طرف اتاق معلم می روند تا ظرفهای روز گذشته اورا بشویند . . جبار هم تخم مرغ محلی آورده است . من هم برای آقا معلم نان و شیره خرما آورده ام . شیره خرما را در ظرفی دیگر خالی می کند و به جای آن چند پرتقال می گذارد .
راهنمایی که آمدم کتابهایم بوی شهر گرفتند اما هنوز معطر بودند . کوچه ها و زمینهای خاکی شهر سادگی زمینهای روستا را نداشتند . باران که می آمد خاک بوی علف نمی داد و صحرایش بوی گلهای بی منت بارون نداشت . کمی معادله داشتیم و کمی هم مجهول بودم . هنوز کفش ربنی چک و اسلواکی به پایم بود . اما پدرم را وادار کرده بودم ساعت و ستندواچ برایم بخرد تا هی آستین پیراهنم را بالا بزنم . یکی دو تا از همکلاسی هایم با من به شهر آمده بودند اما بقیه دل به کار زده بودند و برای خود مردی شده بودند که نان آور خانواده بودند .
روزها گذشت و گذشت ولی مهر همچنان به ما مهربانی می آموزد نسلها می آیند و می روند ولی بوی معطر مهر و کتابهایش هرگز رنگ کهنگی نمی گیرند .
به دبیرستان که رسیدیم معادله ها چند مجهولی شدند . برای رسیدن به معلوم ها تا صبح درس می خوانیم و گیج و خسته پای به کلاس می گذاریم . دبیرستان و دانشگاه و کار و زندگی همه را از سر گذراندیم ولی اولین مهر زندگی هرگز فراموشمان نمی شود . فصلی که عاشقانه ترین روزگارمان را رقم زد .
غلامرضا کرمی

پست های مرتبط

1 نظر

پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *