یاران سبز-مرتضی خضری: از قدیمیترین حسینیه گناوه هنوز هم صدای سنج میآید، هنوز هم دمامها را از نو پوست میگیرند، هنوز هم نعش و کتل براه ست، هنوز هم شام غریبان را غریبانه انجام میدهند، هنوز هم طایفه بنیاسد از راه میرسند، هنوز هم سیاه میپوشند و سینه میزنند.
اما، «سید رضا»، دخیل بند زن و مرد گناوه، سید سادگی، صادقی و بیریایی، سالهاست که نیست.
«حاج علی حاج عبداله» سالهاست سایه دیوار حسینیه را ترک کرده است.
دیگر صدای نوحهی «ایرجو» نمیآید، از صدای ناز و بم «محمود احمدی» خبری نیست.
دیگر «شیخ رضا» به حسینیه عبدامامی نمیآید، کسی نیست روضههای پر سوزش را مرور کند.
«کَل صفر» صفحات مقتل را ورق نمیزند.
افسوس دیگر خانه محقر اما دلنشین «ناخدا عزیز»، عزیز نیست؛ بیریاترین نفسکشی که میشناختم ناخدا بود. عزیز، تمام دار و ندارش را به پای محرم ریخت، دیگر نیست و کسی آتش پاتیلها را هُف نمیکند.
معجون سید رضا و ناخدا عزیز محرم را در عبدامام با تمام همه متفاوت میکرد.
خیلیها نیستند، سینه زدن زیر چندل و بریو حسینیه عبدامامی خدا را تا یک وجبی نزدیک میکرد.
دیگر «کَل محرضا» غذای نذری را مزه نمیکند.
«استاد غریب» نیست که سینی چای را تعارف کند.
دمام زدن «بندرو» را کسی نمیبیند.
سینه زدنهای «کَلغلامرضا»، «عطا»، «میرزا» و «ناخدا رضا ژوبین» دیدنی بود.
کسی از «علی جمال» نرنجید.
«حسنعلی» با محرم چنان بود که هیچ فرزندی برای پدر بر سینه نمیزد.
«محمد جوکار» را فراموش نمیکنم؛ عجیب بود بودنش و چه تلخ بود رفتنش، رفیق ناب و نادری بود.
«علی بیژنی» جوانکی بود که سنج را میرقصاند، ناگهان رفت.
و خیلیهای دیگر، خدا رحمت کند «حسین مصیب» را و «مصیب» را، «مهدی ولیزاده» و «سجاد ژوبین» و «علی گناوهای» را، «احمد سیفی» و «حسین میرزا» را، «غلام ناخدازاده» و مادرش «لیلا» را، خدا بیامرزد «آخوند» را، «سیدمصطفی سیدرضا» و «غلامرضا اسدو» را، «حاج گرگلی سیفی» و «حاج یوسف شمسیپور» را، «محمد خورشید» و «حاج علکرم گرگی» را، «حاج رضا حاج احمد» و «حسن شهقلی» را، «کل احمد خرمنژاد» و «مهدی پناهینسب» را و «علی محامین» را، خدا بیامرزد آن «صفا» را، آن «مهربانی» را.
این حسینیه از قاجار سینه دیده است تا پهلوی، از پهلوی تا جمهوری اسلامی، هیچ پادشاهی درش را نبست و هیچ شیخی بیشش نکرد.
در این حسینیه قلب حاکم بود و است و هست.